در استان سیستان و بلوچستان این فهرستهای سیاسی نیستند که در انتخابات تعیین کنندهاند بلکه روابط قومی و شخصیتهای پرنفوذ محلی تاثیرگذارند. در چنین فضایی آذر کشمیری در دوره اول انتخابات شوراها به عنوان عضو شورای شهر زاهدان برگزیده شد. او از تجربههایش برای شبکه یلدا گفته است.
خانم کشمیری لطفا کمی از خودتان و سابقه خانوادگیتان بگویید.
من در زاهدان و در یک خانواده فرهنگی و مذهبی به دنیا آمدم و آنجا بزرگ شدم. اما پدرم و مادرم از جنوب خراسان، بیرجند بودند. پدرم انسانی دلسوز، مومن و ضمنا هنرمند بودند که در سالهای قحطی و گرسنگی سیستان از رفاه و آسایش دست کشیدند و به منطقهای آمدند که حتی افراد بومی که امکان مالی داشتند از آنجا میرفتند.
ایشان از پایهگذاران آموزش و پرورش منطقه بودند که در تنها دبیرستان شهر به دلیل نبودن دبیر فیزیک و شیمی و نقاشی و دینی به جز رشته خودشان که ریاضی بود این رشتهها را هم تدریس میکردند. پدرم ضمن پایبندی بسیار مذهبی که سه وعده نمازشان را به جماعت در مسجد میخواندند اما انسان روشنفکری بودند که به علت علاقه و استعداد ذاتیشان در زمینه موسیقی ویلن را پیش معلم فرانسهشان آموخته بودند و البته تار و سه تار هم مینواختند و مغایرتی در تقید به دین و نواختن ساز نمیدیدند.
من و شش خواهر و بردادرم در شهر زاهدان به دنیا آمدیم و بزرگ شدیم و در طول دوران زندگی در سیستان و بلوچستان شاهد فقر و محرومیت گسترده و البته در کنارش ااستعدادهای فراوان بالقوهای که در مردمم بودم که در صورت وجود فضای مناسب میتوانست به فعل در بیاید و به توسعه و رشد همه جانبه استان به ویژه در مسائل زنان و دختران منجر شود.
چه شد که به سیاست علاقهمند شدی؟
در همان دوران دبیرستان برادرم که دانشجوی مهندسی تبریز بودند من را با کتابهای دکترشریعتی آشنا کرد.
من در رشته ریاضی درس میخواندم و یکی از درسهایمان فلسفه منطق بود. دبیر این درس روحانی بسیار نازنینی بود که با کمک ایشان این جزوهها را چاپ و پخش میکردم و تا آخر هم ساواک نفهمید از کجا چاپ میشود.
۱۶ آذر من از بچهها خواستم که اعتصاب بکنند و نیایند. نهایتا من را با وجود این که دانش آموز ممتازی بودم از امتحان محروم کردند و به جرم اخلال در امنیت کشور از دبیرستان اخراج شدم. معلمی هم داشتم که اتفاقا شاهی بود. ایشان اصلا سیاسی نبود ولی شاه را دوست داشت. با وجود اینکه دیدگاه های من مخالف اعتقادات ایشان بود از من در جلسه اخراج دفاع کرد و باعث شد به من اجازه بدهند امتحان نهایی را بدهم .می خواهم بگویم یعنی با این چیزها من بزرگ شدم و مبارزات در حد دنیای خودم و اجتماع خودم بود. بالاخره برای تحصیل در رشته شیمی وارد دانشگاه اصفهان وارد شدم. یک سال که گذشت بعد از جریان اعتصاب و به آتش کشیدن آزمایشگاه دانشگاه پدرم اجازه نداد که آنجا بمانم. همان موقع زاهدان دانشگاهش افتتاح شده بود و مجبورم کردند به زاهدان برگردم.
شما مدتی هم در آمریکا زندگی کردید. چه شد که آنجا رفتید؟
همسرم که استادم بود به خواستگاریام آمد که بنا بود برای ادامه تحصیلاتش به آمریکا برود. من هم با تاخیر به ایشان پیوستم. بهمن ۵۷ من آمریکا و در شهر واشنگتن بودم.
وقتی از آمریکا برگشتید کار سیاسی نکردید؟
وقتی جنگ شروع شد برای نامنویسی رفتم ولی به خاطر بچهدار بودند نپذیرفتند و به جز آن اجازه همسر را میخواستند که هنوز همسرم آمریکا بود. اما در دورههای آموزش کمکهای اولیه هلال احمر ویژه جنگ شرکت کردم.
در سال های سازندگی به عنوان مسئول کانون فرهنگی بانوان انتخاب شدم که توانستم با کمک خانمهای داوطلب به خصوص دبیران، دورههای آموزشی مثل زبان انگلیسی، قران، کلاسهای تقویتی کنکور، آموزش شیرینی پزی، خیاطی و خطاطی و نقاشی و ... به صورت رایگان برگزار کنم.
در این مدت تلاش کردم که دخترها بتوانند خود کفا شوند. یک برنامه ابتکاری کوپلن دوزی داشتیم که این کوپلن ها را میفرستادیم یک نفر در آمریکا می فروخت و سودش و در آمدش به دخترها میرسید.
در این برنامه دختران زیادی توانستند برای خودشان جهیزیه درست کنند یا وسایل تحصیلی یا کسب و کار برای خودشان تهیه کنند یا کمک خرج خانواده باشند.
یک بار دو میلیون هم آوردند و دادند و گفتند که آقای خامنهای برای رفع محرومیت دادهاند. من طوری کار کردم به نظرم می آمد که این پول تبرک و باید خیلی با احتیاط این پول را خرج بکنیم. به طوری که تا آخر که این فعالیت ها را کردم تمامش از نیروهای داوطلب و رایگان استفاده کردم و این پول همین طوری باقی ماند.
بعد از اینکه آقای خاتمی آمدند ما برای اولین بار در استان سیستان و بلوچستان انجمن فرهنگی بانوان را پایه گذاری کردیم که محلی باشد برای ارتقاء سطح فرهنگ و دانش خانمها.
چه شد که به شوراها علاقهمند شدید و خودتان را نامزد انتخابات کردید؟
همکاران من که می دیدند که من با جان و دل برای بچه ها تلاش می کنم پیشنهاد کردند که شما وارد شورا بشوید. با تشویق و فشار دوستان ثبت نام کردم و البته بعد من را تنها گذاشتند و هیچ کدامشان نه تبلیغی برایم کردند و نه کاری.
پیش از انتخابات کارگزاران جلسهای گذاشتند بود با حضور کاندیداها و میخواستند ۲۷ نفر را انتخاب کنند که نهایتا از میان اینها ۹ نفر انتخاب شوند. بعد یک آقایی بلند شد و آمد گفت حالا یک خانمی هم می گذاریم در این ۲۷ نفر. چرا؟ چون اصولگراها (که آن موقع عنوانشان این نبود) یک خانم در فهرستشان گذاشته بودند این ها هم گفتند که یک خانم را هم بگذاریم. این را که گفتند برای اولین بار من دیگر احساس کردم اینجا دیگر اگر بگویم آقایان بهتر است باشند درست نیست. به خودم گفتم لااقل خودت می دانی که واقعا دلسوزی و بسیار ایده داری و انگیزه داری برای مردم کار کنی.
به هر نفر سه دقیقه فرصت صحبت کردن دادند. من در آن فرصت سه دقیقهای گفتم که حقیقتش ما زن ها به دلیل بچه یا خانواده و یا هر دلیل دیگر به نفع آقایان کنار می رویم اما الان با این صحبتی که این آقای محترم کردند و گفتند یک زنی را هم بگذارید؛ من تصمیم گرفتم بیایم و بمانم و به هیچ عنوان هم کنار نمی روم. حتی اگرهم در هیچ لیستی هم نباشم، حتما خواهم ماند.
به هرحال اینطوری شد که ما آمدیم در لیست مشترک حزب کارگزاران و مشارکت. اما اصول گرایان برای خودشان یک لیست داشتند تحت عنوان ائتلاف سفید که در آن هم نامزد خانم داشتند و هم نامزد آقا. از آن طرف هم مسجد مکی، پایگاه بلوچ اهل تسنن لیست داشت به اسم ائتلاف سبز که این لیست تماما رای آورد و من هم رای آوردم.
من در لیست ۹ نفره ای بودم که جبهه مشارکت و کارگزاران داده بودند ترکیب لیست به این صورت بود سه نفر بلوچ، سه نفر سیستانی و سه نفر طیف سوم.
بله، یعنی چهار نفر رای آوردند.
بله. ما چهار نفر در لیست مشترک کارگزاران و مشارکت بودیم اما آن سه نفر در ائتلاف سبز (مسجد مکی) هم بودند من اما در لیست ائتلاف سبز نبودم و لذا رای من رای قومی نبود و رای واقعی مردم بود.
فکر می کنید چرا به شما رای دادند؟
یک مساله مهم در انتخابات به ویژه انتخابات شوراها وجهه اجتماعی افراد است. سابقه فرد نشان میدهد که تا چه اندازه دلسوز و پیگیر امر مردم است و تا چه حد دغدغه مردم را دارد و در سابقهاش چه میزان نشان داده منافع مردم را بر منافع خود ترجیح میدهد.
در مورد من هم وجهه اجتماعی موثر بود به این معنی که خدمتی که که کرده بودیم در حافظه مردم مانده بود. مسئله موثر دیگر این بود که من تبلیغات پر زرق و برق را نکردم. چاپ پوسترهای رنگی بزرگ، شام و ناهار دادنها و هزینه کردنها این سوال را در ذهن هر آدمی میآورد که آن همه هزینه قطعا برای منافع مادی است و فرد را زیر سوال میبرد. من فقط همان طوری که وزارت کشور بود و اجبارا باید هر کاندیدا با چاپ عکسی خود را معرفی کند و اهداف و برنامههایش را بیان کند یک بروشور داشتم.
من با بیان محدودیت قدرت شوراها به آنها قول دادم صادقانه نهایت تلاشم را در استفاده از حداکثر اختیارات شورا برای تامین آسایش آنها به کار ببرم. آنها این صداقت و پیشینه من را باور کردند و اعتماد کردند.
یعنی شما تیم یا ستاد انتخابات نداشتید؟
ما در آنجا قوم قبیلهای نداشتیم. از همکارانم هم که برای ثبت نامم مصر بودند خبری نبود. افراد خانواده مخالف حضور من بودند با این استدلال که مردم شناختی از شوراها ندارند و توقعشان بالاست و تو هر چه قدر تلاش کنی و مایه بگذاری از پس انتظارات مردم برنخواهی آمد و مردم گلهمند میشوند و به وجهه خانوادگیمان لطمه وارد میشود.
البته علیرغم مخالفتها یکی از برادرانم یک مکان سر فلکه در اختیارم گذاشت که ستاد من بود. همسرم معتقد بود مسئولیت چهار فرزند و کار سنگین من را از پای در میآورد اما چون همیشه در کارهایش پشتیبانش بودم علیرغم میل باطنیاش کنارم بود. البته نمیتوانست به صورت فیزیکی در کنارم باشد اما همین که مخالفت نمیکرد برایم کافی بود. اما مردم ستاد انتخاباتی من بودند.
تجربه عضویت شما در شورا چطور بود؟ با چه دشواریهایی روبرو بودید؟
در واقع من بدون قوم و قبیله و خدم و حشم و توسط مردم وارد شورا شدم و این مسئولیت من را بیشتر می کرد.از لحظه ای که کار شورا شروع شد من عین یک کارمند شورا کار کردم و در انتخابات به عنوان نایب رئیس شورا و رئیس کمیسیون فرهنگی اجتماعی انتخاب شدم.
من از وقتی وارد شورا شدم فهمیدم که باید آماده باشم برای کشمکش قومی و تمام تلاشم این بود که بگویم شما آمدید اینجا تعلقات سیاسی خودتان را بگذارید کنار. نگاه کنید چی برای شهرتان، برای مردمتان مفید است.
شهرداری که معرفی کردند من رفتم تحقیق کردم ایشان سابقه جبهه داشت می گفتند تمایل به اصولگرایی دارد. من این ها برایم مهم نبود. تحقیق کردم که این کارش چیست؟ فهمیدم که قبلا شهردار بوده و سوابق کاریاش را نگاه کردم و خلاصه رای دادم و ایشان هم به عنوان شهردار آمد و بسیار کاردان بود. کارهای بزرگی انجام داد.
این شهردار قومی نبود. اهل یزد بود ولی انسان بسیار کاردانی بود. بعدا یک گروه علیه ایشان فعال شدند چون شهردار در مقابل خواسته های آنها مقاومت کرد. اینقدر شورا و شهرداری را تحت فشار قرار دادند که بالاخره شهردار استیضاح شد.
من تنها رای مخالف را دادم و کاملا مستقل عمل کردم و داخل هیچ گروهبندی نشدم.
مشکل دیگر من در شورا مثل همه جا این بود که مردها زورشان میآمد زنها مبتکر طرحهایی باشند که به فکر آنها نرسیده و با آن حتی مقابله میکردند.
شما به عنوان زن در شورا مثل همه جا باید برای اثبات خودت و اثبات قابلیت طرح و ایدههایت انرژی چند باره به کار ببری و من هم از این قاعده مستثنی نبودم.